زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
آرام تـر بـرو که تـوانی نـمـانـده اسـت تا آخـرین نگـاه زمـانـی نـمـانده است بگذار تا که سیر نگـاهت کنم حسیـن! یک لحظه بعد از تونشانی نمانده است میخـواستم فـدای تو گـردم ولی نشد بعد از شهید علـقمه جانی نمانده است تو میروی، پس که؟ عنان گیر من شود وقتی که هیچ مرد جوانی نمانده است این گـله های گرگ نشـسـتـند در کمین تا با خـبـر شــوند شـبانـی نمانده است ای نـازنـیـن بــرادر خـوبـم امـان بـده با یک نظر به خواهر زارت توان بده او رفت و بعد شیهه اسبی غریب، ماند شاخه شکست، رایحۀ عطر سیب ماند یک تن به جای حضرت یوسف به چاه خفت اما سـری؛ دریغ به روی صلیب ماند از آن همه جـمال جـمـیـل خـدا؛ فـقـط تصویر مات وخاکی شیب الخضیب ماند دیگر بـرای بـوسۀ شـمــشـیر جا نبـود حتـی لبان دخـتـرکش بی نصیب ماند در لابه لای آن همه فـریـاد و هـلـهـله تنهـا صدای مـادری آنجا غـریب ماند ای نـازنـیـن بــرادر خـوبـم امـان بـده با یک نظر به خواهر زارت توان بده صحرا میان شعلۀ صد تازیانه سوخت پروانه های کوچکِ در این میانه سوخت تـنهـا نه بال نازک پـروانـه های دشت گل های سرخ روسری دخترانه سوخت یکـبـاره کـربـلا و مـدیـنـه یکی شـدند پهلو ودست وصورت وبازو و شانه سوخت ای نـازنـیـن بــرادر خـوبـم امـان بـده با یک نظر به خواهر زارت توان بده |